اسم من لم یزل حامدا لنفسه محمودا، اسم من لم یزل واحدا فى عزه موجودا، اسم من لم یزل احدا فردا معبودا، اسم من لم یزل صمدا بالطلبات مقصودا، نام خداوندى نکو نام در هر نام، و ستوده بهر هنگام، ستوده خود بى ستاینده، و بزرگ عز بى پرستش بنده. خداوندى حکیم راست دان، علیم پاک دان مهربان کاردان، بخشاینده روزى رسان. خداوندى که در آمد هر چیز از وى و باز گشت همه چیز با وى، نه کسى منازع با وى، نه دیگرى غالب بر وى، قوام هفت آسمان و هفت زمین بداشت وى. کار آن بحکم وى تدبیر آن بعلم وى، غالب بر آن امر وى، نافذ در آن مشیت وى، داشت آن بحفظ وى، توان آن بعون وى، پادشاهى که از حال رهى آگاه است، و رهى را نیک پشت و پناه است، خود دارنده و خود سازنده که خود کردگار و خود پادشاه است، آفریننده و رواننده آفتاب و ماه است، روشن کننده دلهاى سیاهست، خداوندى که یاد وى راحت روح است و آسایش دل مجروح است، اسرار عارفان بیاد وصال وى مشروح است، ارواح عاشقان گوى وار در خم چوگان ذکر وى مطروح است. اى راد مرد چند که در خوابى بیدار شود که وقت صباح است، و گر در خمار شرابى هین که پرتو حق صبوح است.


آفتاب بر آمد اى نگارین دیرست


گر بر سر تو نتابد از ادبارست‏

دریغا که از همه جانب بساحت حق راه است و هیچ رونده نه، بستان عزت پر ثمار لطایف است و خورنده نه، همه عالم پر صدف دعوى است و یک جوهر معنى نه، همه عالم یوسف دلبرست و یعقوب دلشده نه:


مرد باید که بوى داند برد


و رنه عالم پر از نسیم صباست‏

اینست که رب العالمین گفت: «سورة أنْزلْناها و فرضْناها و أنْزلْنا فیها آیات بینات لعلکمْ تذکرون» درویشى را پرسیدند چه دلیل است بر هستى خداى؟ گفت: لقد اغنى الصباح عن المصباح، آفتاب بر آمد بچراغ حاجت نیست، همه عالم دلیل است نگرنده میباید، همه عالم ریاحین است بوینده میباید، همه عالم تریاق است مار گزیده میباید، همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، امارات و دلالات حکمت اوست، دلیل وحدانیت و فردانیت اوست.


و فى کل شی‏ء له آیة


تدل على انه واحد

اى جوانمرد اگرت روزى آفتاب معرفت از فلک کبریا بتا بدو دیده همتت آیات و رایات جلال عزت ببیند این دنیا که تو صید وى گشته‏اى نعلى کنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقبى که قید تو شده حلقه‏اى سازند و در گوش چاکران حضرتت کنند، و آن گه ترا ملک وار ببارگاه خاص جلال در آرند «فی مقْعد صدْق عنْد ملیک مقْتدر».


قوله: «الزانیة و الزانی فاجْلدوا کل واحد منْهما مائة جلْدة» عالمیان سه گروه‏اند: عامه خلقند و خواص حضرتند، و خاص الخواصند، عامه خلق اگر زنا کنند حد ایشان بزبان شریعت تازیانه است یا رجم، مصطفى علیه السلام گفت: «خذوا عنى خذوا عنى قد جعل الله لهن سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرجم»، و قال صلى الله علیه و سلم: «أقیلوا ذوى الهیئات عثراتهم الا الحدود».


اما زنا خاصگیان منظر چشم است، مصطفى علیه السلام گفت: «زنا العیون النظر»


و حد ایشان غض البصر است چشم فرو گرفتن از هر چه ملاذ و شهوات نفس است اگر چه مباح بود، قال النبى (ص) «غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفوا ایدیکم».


و خاص الخواص را زنا ایشان اندیشه دل باشد فیما دون الحق، اگر غیرى را بسر خود راه دهند در طریقت آن ازیشان زنا شمردند حد ایشان انقطاع است از علائق و اعتزال از خلائق، قال الله تعالى: «قل الله ثم ذرْهمْ». قوله: «و لا تأْخذْکمْ بهما رأْفة فی دین الله إنْ کنْتمْ توْمنون بالله»، قال بعضهم ان کنتم من اهل مودتى و محبتى فخالفوا من یخالف امرى و یرتکب نهیى فلا یکون محبا من یصبر على مخالفة حبیبه قال. الجنید: الشفقة على المخالفین کالاعراض عن الموافقین، جنید گفت در وقت مخالفت بر مخالفان شفقت بردن چنان است که در حال موافقت از موافقان اعراض کردن، رحمت کردن بر موجب شریعت نیکوست و پسندیده و الراحمون یرحمهم الرحمن. اما بر قضیت طبع و عادت بوقت مخالفت رحمت کردن شرط نیست و بر اقامت حدود تهاون روا نیست یقول الله تعالى: «و لا تأْخذْکمْ بهما رأْفة فی دین الله»، و اعجب آنست که میفرماید ما را که: رحمت مکنید و آن گه خود رحمت میکند که بر وى ایمان نگه میدارد و بجفا و معاصى از وى نمى‏برد و توبه و عفو بر وى عرض میکند و وعده مغفرت میدهد که: «یدْعوکمْ لیغْفر لکمْ منْ ذنوبکمْ» چون با عاصى گنه‏کار چنین است چگویم که با مطیع فرمان بردار چون است.


پیر طریقت گفت: اى کارنده غم پشیمانى در دلهاى آشنایان، اى افکننده سوز در دلهاى تائبان، اى پذیرنده گناه کاران و معترفان، کس باز نیامد تا باز نیاوردى، و کس راه نیافت تا دست نگرفتى، دست گیر که جز زتو دستگیر نیست، دریاب که جز ز تو پناه نیست و سوال ما را جز ز تو جواب نیست، و درد ما را جز ز تو دارو نیست، و از این غم ما را جز از تو راحت نیست. «و لْیشْهدْ عذابهما طائفة من الْموْمنین»، میگوید در آن مشهد که حدود شرع بفرمان الله رانند تا طایفه‏اى مومنان حاضر باشند که از دو بیرون نیست حال آن طائفه، یا مثل آن گناه هرگز بریشان نرفته و الله ایشان را از آن معصوم داشته، یا نه که وقتى بر ایشان رفته و الله ایشان را بستر خود نگاه داشته و على روس الاشهاد فضیحت نگردانیده، در هر دو حال نعمتى عظیم از الله بر خود بدانند و در شکر و سپاسدارى بیفزایند و بزبان تضرع گویند الهى هر چند ناپاکیم و نامعذور و درستر حلم تو مغرور، خداوند ابذل عیب ما نگر و بعز بى‏عیبى خود بناتوانى ما نگر، و به بردبارى خود بدرویشى ما نگر، و بمهربانى خود ببدبندگى و عجز ما نگر، و به نیک خدایى و فضل خود فرو گذار سزاى ما در سزاى خود، و جفاء ما در وفاء خود، و آن ما، در آن خود.


«الزانی لا ینْکح إلا زانیة» الایة.. الناس اشکال فکل یطیر مع شکله و کل یساکن مع مثله، و انشد.


عن المرء لا تسأل و ابصر قرینه


فکل قرین بالمقارن یقتدى

اهل الفساد فالفساد یجمعهم و ان تنأت دیارهم، و اهل السداد فالسداد یجمعهم و ان تباعد مزارهم.